عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : یک شنبه 29 دی 1392
بازدید : 568
نویسنده : عراقی
۲۵۰سال پیش از میلاد،در چین باستان،شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت.

با مرد خردمندی مشورت کرد وتصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را

به مهمانی دعوت ودختری سزاوار راانتخاب کند.وقتی خدمتکار پیر قصر

ماجرارا شنید،غمگین شد چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود.

دختر به مادرش گفت که قصد داردبه مهمانی برود.مادرگفت:تو شانسی

نداری،نه ثروتمندی ونه خیلی زیبا.دخترجواب داد:می دانم که شاهزاده

هرگزمرا انتخاب نمی کند،امافرصتی است که دست کم یک باراو رااز

نزدیک ببینم.روز موعودفرا رسید وهمه آمدند.شاهزاده روبه دختران

گفت:به هریک ازشما دانه ای می دهم،کسی که بتواند درعرض۶ماه

زیباترین گل رابرای من بیاورد،ملکه ی آینده ی چین می شود.

همه ی دختران دانه ها راگرفتند وبردند.دخترپیرزن هم دانه راگرفت

ودر گلدانی کاشت.۳ماه گذشت وهیچ گلی سبز نشد،دختربا باغبانان

بسیاری صحبت کردوآنان راه گلکاری رابه اوآموختند،اما بی نتیجه

بود،گلی نرویید.

روزملاقات فرا رسید،دختربا گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر

دختران هرکدام گل بسیار زیبایی به رنگ ها وشکل های مختلف در

گلدان های خودداشتند.لحظه موعود فرا رسید.شاهزاده هرکدام از

گلدان هارا با دقت بررسی کرد ودرپایان اعلام کرد:دختر خدمتکار

همسر آینده اوخواهد بود!

همه اعتراض کردندکه شاهزاده کسی راانتخاب کرده که در گلدانش

هیچ گلی سبز نشده است.

شاهزاده توضیح داد:"این دخترتنها کسی است که گلی به نام صداقت

رابه ثمررسانده وبدین خاطر سزاوارهمسری امپراتوراست.

من همه ی دانه هایی که به شما داده بودم عقیم بودند،وامکان نداشت

که گلی از آنها سبز شود!!!




:: موضوعات مرتبط: عمومی , ,
:: برچسب‌ها: همسر امپراطور ,

مدیریت دانشگاه آزاد شهر ری

مضوعات سایت تا چه حدی به شما کمک میکند

RSS

Powered By
loxblog.Com